خاطرات
عشق را زیر میکروسکوپ ببینید صحبت درباره عشق، قدیمی است. از ارسطو و افلاطون گرفته تا ابنسینای خودمان که در کتاب قانون یک رساله مستقل درباره عشق نوشته و آن را به عنوان یک بیماری در نظر گرفته و درمانش را شرح داده است. روانشناسان برجستهای مثل زیگموند فروید، کارل گوستاو یونگ و اریک اریکسون هم در تئوریهای روانشناختی خودشان، بخشی از عملکرد روانی را حول محور عشق در نظر گرفتهاند. نسل جدید روانشناسان تجربی هم؛ انسان را موضوع پژوهششان قرار دادهاند. یک سری افراد عاشق را در نظر گرفتهاند و پیگیری کردهاند که عاقبت کارشان به کجا میرسد یا کارکردهای اجتماعیشان را بررسی کردهاند و حتی آنها را زیر دستگاه MRI بردهاند تا ببینند در مغزشان چه اتفاقی میافتد. تقسیمبندی عشق اما نمیشود گفت که عشق به خودی خود خوب است یا بد چون عواقب عشق کاملا به نوع عشق بستگی دارد. روانشناسان مختلف طبقهبندیهای متنوعی از عشق ارایه کردهاند که یکی از معروفترین آنها، تقسیمبندی روبرت اشتنبرگ از عشق است. مزیت این طبقهبندی ساده و قابل فهم بودن آن است که باعث شده حتی پدر و مادرها هم بتوانند با استفاده از آن تشخص بدهند که فرزندشان دچار کدام نوع عشق شده و یا خود جوانها وقتی عاشق میشوند، بتوانند ببینند عشقشان در کدام دستهبندی میگنجد و عاقبتشان به کجا میکشد. عناصر عشق اشتنبرگ میگوید که عشق یک رویداد روانشناختی است که از 3 عنصر اصلی تشکیل شده است. • شور عشق: این همان حالت شورانگیز و پرهیجانی است که با تپشهای قلب و بغض و تمایل به گریه کردن شناخته میشود که موضوع خیلی از فیلمهای عاطفی همین بخش عشق است. شور عشق خودش دو قسمت است: بخش جسمانی یا همان شهوت و بخش رمانتیک که هیچ ربطی به شهوت ندارد و باعث میشود عاشق همیشه دلتنگ باشد، همان حالتی که روی پای خودمان بند نیستیم، وقتی از فرد مورد علاقهمان دور هستیم دلمان گرفته است و وقتی به او نزدیک هستیم، فکر میکنیم که به زودی از هم جدا میشویم و باز هم دلمان میگیرد. • شناخت و صمیمیت: این همان همگرایی ذهنی افراد است که باعث به وجود آمدن رفاقت، همدلی و تفاهم میشود. • تعهد برای تداوم: در این حالت زن و مرد احساس میکنند تعهدی به تداوم رابطه عاطفیشان دارند یا ندارند. ما به صورت رسمی به این تعهد میگوییم ازدواج اما نه ازدواج الزاما تضمین کننده این تعهد به تداوم است و نه عدم ازدواج معادل با عدم تعهد به تداوم است در واقع این یک عنصر، یک مفهموم ذهنی است که ازدواج میتواند به آن سندیت بدهد. 7 نوع عشق حالا بر احساس ارتباط هر کدام از این عناصر، انواع عشق و رابطه شکل میگیرد. این عناصر ممکن است هر کدام به تنهایی وجود داشته باشند: 1 2 3 4 5 6 7 کدام عشق موفقتر است آمار و ارقام نشان داده از هفت حالت عشق، آن مواردی موفقتر است که عنصر شناخت و صمیمیت در آن وجود دارد. بین 80 تا 85 درصد افرادی که در درازمدت ازدواج موفقی داشتهاند، کسانی بودند که بهترین دوست خودشان را به عنوان شریک زندگی انتخاب کردهاند. منحنیهای عشق نشان میدهند که روابطی که عنصر اصلیشان شور عشق است، بعد از وصال یا ازدواج دو جوان 6 ماه تا یک سال بعد به اوج میرسند و بین 3 تا 4 سال بعد افت میکنند و به حداقل میرسند. یعنی شور عشق نه شرط لازم و نه شرط کافی برای خوشبختی زوجهاست. از طرف دیگر آمار و ارقام ثابت کرده که عشقهای اول آدمها، اغلب عشقهای ناقص و ناپختهای هستند که اگر به ازدواج منجر شوند، در بسیاری از موارد ازدواجی ناموفق خواهد بود. روانشناسان میگویند عشق احساسی است که با گذر زمان یک سیر تکاملی را طی میکند و عشق اول معمولا ناقصترین و سطحیترین عشق است. دختر و پسرهای جوان وقتی عاشق میشوند معمولا 3 مؤلفه را برای عشقشان ذکر میکنند که تقریبا هر 3 تا غلط است. آنها گمان میکنند که احساس منحصر به فردی را تجربه میکنند و هیچکس در طول تاریخ چنین عشق پرشوری نداشته که اشتباه است چون همه همین احساس را دارند. دوم این که فکر میکنند فقط عاشق همین فرد هستند و اگر او برود دیگر هیچوقت عاشق هیچکس نخواهند شد. در حالی که آمار نشان داده وقتی یک جوان شانزده هفده ساله یک عشق نافرجام را پشتسر میگذارد، اگر پسر باشد به طور متوسط 3 سال بعد دوباره عاشق میشود و اگر دختر باشد، 5 سال بعد و سوم این که جوانهای کمسن و سال فکر میکنند که عشقشان ابدی است در حالی که تحقیقات ثابت کرده که در اکثر موارد شور عشق بعد از وصل حدود 6 ماه تا یک سال بیشتر دوام نمیآورد و بعد، آن چه باقی میماند صمیمت و رفاقت است. عشق از نگاه زنان و مردان طبق نتایج مطالعات مختلف، رویکرد زن و مرد بر عشق متفاوت است. به این ترتیب که مردها زودتر از زنها عاشق میشوند و برخلاف تصور عامه مردم شکل عشق در آقایان رمانتیکتر و طوفانیتر است. طبق آمار 25 درصد مردها و فقط 15 درصد زنها قبل از چهارمین ملاقاتشان عاشق میشوند و 50 درصد خانمها برای اینکه احساس کنند کسی را دوست دارند، به بیش از 20 ملاقات احتیاج دارند. یعنی عشق در خانمها دیرتر شکل میگیرد و بادوامتر است چون جنساش منطقیتر از عشق آقایان است. منبع: زندگی مثبت
عاشقی هم عاشقیهای قدیم
حالا دیگر عشق هم مثل باقی قضایا موضوعی شده برای مطالعه و پژوهش؛ روانشناسان برای عشق هم تحلیل علمی ارایه میدهند، آن را تقسیمبندی میکنند و نتایج و عواقبش را پیشبینی میکنند. دکتر شهرام یزدانی که روی مقوله عشقپژوهی مطالعاتی انجام داده، تحلیل علمی عشق را یک موضوع جدی میداند. او میگوید: «در پزشکی، زمانی یک بیماری را بیماری مهمی میدانیم که افراد زیادی به آن مبتلا شوند یا عوارض زیادی به جا بگذارد. بررسی کردهاند و دیدهاند که بیشتر از 80 درصد جوانهای 20 تا 25 ساله، تجربه یک بار عاشق شدن را داشتهاند و تقریبا حدود یک سوم آنها همان موقع که ازشان سوال میشده، عاشق بودهاند. از طرف دیگر عشق روی کارایی اجتماعی آدمها تاثیر مستقیم میگذارد. مطالعات نشان داده که انواعی از عشق مثل عشق یک طرفه یا عشق نافرجام یا بیوفایی معشوق عوارض روانی مشخصی ایجاد میکنند. مثلا افرادی که تجربه عشق نافرجام دارند کارکرد تحصیلیشان 30 درصد افت میکند و کارکرد شغلیشان هم 25 درصد کاهش پیدا میکند. حالا اگر این عوارض را ضربدر تعداد افرادی کنیم که عاشق میشوند، میبینم که عشق چه تاثیر اجتماعی و اقتصادی گستردهای دارد. پس عشق اثر دارد و مثل هر چیز موثر دیگری میتواند مورد پژوهش قرار بگیرد.»
آنچه میخوانید نتیجه بعضی از معروفترین پژوهشهای جهانی درباره عشق است که دکتر شهرام یزدانی در اختیار ما گذاشته است.
**********
سکانس دوم:
- روز – داخلی – وسط اتوبوس – میدان توپخانه
یک عصر سرد و تلخ زمستان، توی میدان توپخانه، مقابل "پشت شهرداری" که همه جور فیلم و سی دی و ... توش پیدا میشه، با پسرم نشستم توی اتوبوس. کنار من جا نبود، اون نشست روی صندلی آن طرفی.
مردی سیه چرده، با موها و ریشی بسیار بلند، فِر و تاب خورده، سیاهِ سیاه که از چرک و کثافت روی هم تنیده بودند، نشسته بود کنار پنجره و به رهگذرانی که با تعجب از مقابلش می گذشتند، می خندید.
از بس هَپَلی و کثیف بود، کسی کنارش نمی نشست.
من ولی، از بس خسته بودم و کمرم درد می کرد – البته هیچ ربطی به جانبازی و جبهه ندارد – بالاجبار نشستم کنارش.
خیلی بو می داد. لباس هایش که معلوم بود مثل بدنش، حداقل یکی دو سالی می شد "مشکین تاژ" و "صابون عروس" و "شامپوی اَوِه" به خود ندیده اند، به سیاهی می زدند. سیاهی چیه، لب? آستین ها و یقه اش، مثل چَرم برق می زدند. از بس چرک و سیاه شده بودند.
انگشتانش را که لای ریش و موهایش برد، کلی حیوان ریز و درشت از آن جنگل پُرپُشت گریختند. لای ناخن های بلندش که از بیل هم یک همچین بلندتر بودند، می شد همه نوع غذا را یافت. قورمه سبزی، پیتزا، قیمه، چلوکباب ... البته بیشتر بوی سطل زبال? خان? من و تو را می داد.
نگاه متعجبی به من انداخت و نیشخندی زد. کمی خودم را کشیدم کنار که بو و کثیفی اش اذیتم نکند. خنده اش جمع شد. معلوم بود از این کارم خیلی بدش آمد.
نمی دانم چرا، ولی برایم قابل احترام بود. احساس گناه کردم. حالم گرفته شد. برای این که اشتباهم را جبران کنم، خودم را کمی به طرف او کشیدم. ولی این بار، او خودش راکشید کنار. چسبید به پنجر? اتوبوس. خنده ای کرد و پس از نگاه معناداری که به بالا و پایین من انداخت، صورتش را آورد جلو. لازم نبود من خودم را عقب بکشم. خودش مواظب بود تا ریش کثیفش به محاسن نرم و شانه کرد? من نخورد. دهانش را - که همه جور بوی نامطبوع و غیر بهداشتی ای از آن به مشام می رسید - آورد دم گوشم و گفت:
- بچ? جنگی؟
جا خوردم. یعنی چی؟ به این چه مربوط که من بچه جنگم یا نه. اصلا این اصطلاح را هر کسی بلد نیست. خب می توانست بپرسد:
- بسیجی هستی؟
یا نه، بگوید: "حزب اللهی هستی؟"
که قیافه ام کاملا نشان می داد که بله. این دیگر نیازی به سوال نداشت. ولی ...
- گفتم بچ? جنگی؟
دوباره پرسید. دست خودم نبود. آرام گفتم:
- آره چطور؟
شاید اگر طرف دکتر بود، یا رئیس بنیاد جانبازان، خیلی محترمانه می گفتم:
- بله برادر عزیز امری داشتید؟
ولی من به او گفتم "آره".
الان این را می گویم. چون احساس گناه و بی عدالتی می کنم. چرا با او، مثل بقیه برخورد نکردم. مثل رئیسم. مثل دکتر. مثل فلان مهندس. مثل فلان سردار ...
سردار ... سردار ... سردار ...
امروز که دیگر سردار نداریم!
سردارها، یا دکتر می شوند یا شهردار!
اصلا آن روز هم سردار نداشتیم.
سردارها همه برادر بودند:
برادر رضایی، برادر امینی، برادر کوثری، برادر قالیباف، برادر صفوی ...
هیس س س س س
مثل این که مسواک نزدم.
دارم حرف های بودار می زنم.
داشتم از هَپَلی و خودم در میدان توپخانه می گفتم.
گفتم که هَپَلی از من پرسید که بچ? جنگ هستم؟
من هم آرام در جوابش گفتم:
- آره چطور؟
که او خندید و گفت:
- جانباز چند درصدی؟
بیشتر تعجب کردم. من که نه دست و نه پایم قطع بود و یا چشمم از حدقه درآمده بود که بفهمد جانبازم. سرفه که هم نمی کردم.
دکترهای متخصص! بعد از کلی مثلا معاینه و مشاهد? برگه های صورت سانحه و بیمارستانی، به این سادگی "جانباز" بودن ما را تشخیص نمی دهند!
ولی در جوابش گفتم:
- 35 درصد چطور مگه؟
پِکّی زد زیر خنده و دهانش را کاملا به گوشم چسباند و گفت:
- من 50 درصدم ...
جا خوردم. 50 درصد؟ اینم این هَپَلی؟
گفتم: "خب خدا خیرت بده ..."
یک آن شدم مثل کارمندان بنیاد جانبازان، مثل دکتر قانعی ... مثل رئیس ...
- اجرت با سیدالشهدا ...
خندید و گفت:
- تعجب کردی؟
گفتم: "نه ... واسه چی تعجب کنم؟"
- چرا تعجب کردی. کربلای پنج بودی؟ سه راه مرگ رو بلدی؟ اون جا ترکش خوردم. لشکر 27 بودم. ترکش خورد کنار قلبم. گازم خوردم. کم نه ... دکترا دیگه از بس "کورتون" و "مورفین" بهم تزریق کردن، اونا خسته شدن ... ولم کردن ... گفت برو راحت باشه ... منم راحت شدم ... واس? خودم حال می کنم ...
- یعنی چی راحت شدی؟ آخه این چه سر و وضعیه؟
- مگه من چِمِه؟ خیلی هم خوش تیپم ... یارو کلی پول خرج می کنه و کت و شلوار شیک و گرون می خره که همه توی خیابون نگاش کنن، خب من دیگه اون هم پول نمی دم، عوضش منو بیشتر از اون نگاه می کنن ...
.......
ببخشید. دیگه نمی توانم بنویسم.
اذان مرحوم موذن زاده از رادیو جوان، برای ما "پیران امروز و شیران دیروز"! پخش می شود.
نباید از فضیلت نماز اول وقت غافل شوم.
این خاطر? تلخ را بعد هفت – هشت سال نوشتم.
طاقت تکرارش را نداشتم.
دیشب، سرفه امانم را بُرد. یاد دکتر قاتعی افتادم. خدا خیرش بدهد. اجرش با سیدالشهدا!
یاد "احمد پاریاب" فرماند? شیر و دلیر گردان شهادت، که فقط اگر لحظه ای سُرفه سراغش نیاید، برایش عروسی است و خوشی ای وصف ناشدنی.
اصلا بحثم چیز دیگری بود. اگر حال داشتم و شکر خدا دوباره فردا شب سُرفه حالم را جا آورد، سکانس سوم و اصل مطلب را برایتان می نویسم.
می خواهم ثابت کنم که من هم جانبازم. آن هم از نوع شیمیایی اش!
ولی هیچ وقت اجازه نمی دهم هیچکس من را برای گرفتن وام کلان از بانک جهانی، نردبان کند.
اصلا تلویزیون امثال ما را نمی شناسد. آنها ...
ولش کنید. بگذارید برای مطلب بعدی. حرف مهم تری دارم.
فقط به شرطی آن را می نویسم که برای این مطلب، یک چیزی بنویسید.
منتظرم
راستی:
- دیگر به هَپَلی ها بد نگاه نکنیم ... شاید آنها خیلی بهتر از من و تو، سه راه مرگ را بلد باشند!
1-ای لشگر صاحب زمان | play | download |
2-برخیزید ،ای شهیدان راه خدا | play | download |
3-ای جوهر شرف | play | download |
4-کاروان | play | download |
5-محمد نبودی ببینی | play | download |
6-کجایید ای شهیدان خدایی | play | download |
7-خجسته باد این پیروزی | play | download |
8-ای بسیج، ای سرافرازان | play | download |
9-خورشید از افق دمیده بنگر | play | download |
1-فرمان رسیده از خمینی رهبر ایران | play | downlaod |
2-خوزستان | play | downlaod |
3-کو شهیدان ما | play | downlaod |
4-ای برادر که در سنگری تو | play | downlaod |
5-ای خواهران،ای مادران | play | downlaod |
6-هویزه | play | downlaod |
7-پاسداران رزمنده قهرمان | play | downlaod |
8-سبکبالان خرامیدند و رفتند | play | downlaod |
9-ای لشگر صاحب زمان | play | downlaod |
10-آوای لبیک شنیدم | play | downlaod |
11-سوی دیار عاشقان | play | downlaod |
12-بپا ایا دلاوران | play | downlaod |
13-هیهات من الذله | play | downlaod |
14-با نوای کاروان | play | downlaod |
15-یا حسین بر جبین ها بسته | play | downlaod |
16-کربلای جبهه ها یادش بخیر | play | downlaod |
17-ذوق و شوق نینوا کرده دلم | play | downlaod |
18-کربلا منتظر ماست بیا تا برویم | play | downlaod |
19-چهارمین سالگرد امام | play | downlaod |
20-شیعه | play | downlaod |
21-نیزه شکسته | play | downlaod |
22-ای لشگر حسینی | play | downlaod |
23-در باغ شهادت | play | downlaod |
24-جان به کف | play | downlaod |
25-بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت | play | downlaod |
26-هر که دم از کرببلا می زند | play | downlaod |
کاش اون روزای قشنگ که دور و برمون پر بود از ملائک زمینی، یکی پیدا می شد که توی صبحگاه دوکوهه، اون بالا داد بزنه:
آهای اونایی که دلتونو به دنیا خوش کردین
آهای اونایی که مثلا می خواین بمونین که ببینین آینده چی میشه
آهای اونایی که به قول خودتون می خواین شهید نشین که شاهد آینده باشید تا آینده رو شهید نکنن
آهای بیچاره هایی که موندن رو به رفتن با رفیقاتون ترجیح میدین
...........
اشکتونو در میارن
حال همه تونو می گیرن
توی گرداب گناه ولتون میکنن
نه
خودتون ول میشین
می افتین توی سراشیبی معصیت
......
آهای
تو که خیلی ادعات میشه
از خاطرات شهادت رفیقات تعریف می کنی؟
لحظه های آخر مصطفی و هاتف رو این ور و اون ور میگی؟
دیر نیست
وایسا ببین همینا باهات چیکار می کنن
چیکار میکنن؟
خب معلومه
ولت می کنن
میذارن عمر نوح پیدا کنی
همه اش بشینی تو حسرت اون روزا بسوزی و دلت رو سر مردم خالی کنی
با حاله نه؟
نفرین ... نفرین ... نفرین
خدا نکنه شهدا آدم رو نفرین کنن
باید بمونی و روزی صد بار با یاد قشنگی هاشون بسوزی
اگه اون روز تیر می خوردی و می مردی، حداقل اسم شهید روت بود
ولی امروز
واویلا
من که روم نمیشه بگم
خودتم نگو
خیلی وضعت خرابه
گفتم نگو
ببند دهنت رو
بدبخت
می دونی اگه همین حرفا رو اون جاهایی که میری خاطره شهدا رو بگی، سر زبون بیاری چی میشه؟
چی؟
شیرینه؟
غیب گفتی
اگه نگفته بودی که اشتباه می گرفتمت
شیرینه؟
خب معلومه که گناه شیرینه
اینو همه می دونن.
لازم نکرده تو براشون بگی
ولی برای اون جوونایی که هیچی رو ندیدن خیلی شیرینه نه برای تو که ...
نمی خوام بگم چی ها دیدی
خودت بهتر می دونی
شیرینه بله خیلی شیرینه
ولی همین شیرینیه که یاد رفیقاتو تلخ می کنه
بخور
کوفت کن
ببین
حال کن
عشق کن
حالشو ببر
صفا کن
ولی حاضری چقدر از این لحظه ها و ساعت های شیرین گناه آلود رو بدی ولی فقط یه گوشه چشم ببینی؟
هیچی؟
خیلی بدبختی
.......
ببخشین که چرت و پرت شد
اصلا حس و حال ندارم.
می خوام ....
ولش کن
رفتم که خار از پا کشم
محمل ز چشمم دور شد
یک لحظه من غافل شدم
یک عمر راهم دور شد
گروهی از دانشمندان 5 میمون را در یک قفس قرار دادند و نردبانی که بالای آن موزی را قرارداده بودند، در این قفس گذاشتند.
هر مرتبه که یک میمون از نردبان بالا می رفت، دانشمندان بقیه میمونها را با آب سرد خیس می کردند.
پس از مدتی هرگاه که میمونی از نردبان بالا می رفت، بقیه میمونها وی را کتک می زدند.
پس از آن دیگر هیچ میمونی علیرغم میل درونی جرات بالا رفتن از نردبان را پیدا نمی کرد.
سپس دانشمندان تصمیم گرفتند که یکی از میمونها را عوض کنند. اولین کاری که میمون جدید انجام داد آن بود که از نردبان بالا رفت. بلافاصله بقیه میمونها او را کتک زدند. پس از چند مرتبه تکرار این ماجرا، عضو جدید یاد گرفت که نباید از نردبان بالا برود، هر چند که دلیل آن را نمی دانست.
دومین میمون نیز تعویض شد و همین ماجرا اتفاق افتاد. میمون تعویض شده اول هم، در کتک زدن میمون دوم شرکت کرد. میمون سوم تعویض شد و ماجرای کتک زدن مجددا تکرار شد. میمون چهارم تعویض شد و ماجرای کتک زدن مجددا تکرار شد و میمون پنجم تعویض شد.
در نهایت پنج میمون در قفس بودند که هیچکدام هرگز با آب سرد خیس نشده بودند و هر بار که یک میمون برای بالا رفتن از نردبان تلاش میکرد او را کتک میزدند.
اگر امکانپذیر بود که از میمونها سوال شود که چرا میمونی که از نردبان بالا می رود را کتک می زنند، قطعا جواب این می بود که «نمیدانم، این روشی است که همیشه انجام میشود!»
چرا ما عملکرد خود را همیشه یکسان انجام می دهیم اگر راه های مختلف دیگری نیز وجود دارند؟
ریشه تاریخی ضرب المثل «چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است»
چون مطلبی آنقدر واضح و روشن باشد که احتیاج به تعبیر و تفسیر نداشته باشد
این مصراع از شعری است که ناظم ِ آن را نگارنده نشناخت:
پرسی که تمنای تو از لعل لبم چیست آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست
طبسی حائری در کشکولش آن را به این صورت هم نقل کرده است:
خواهم که بنالم ز غم هجر تو گویم آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست
ولی چون بنیانگذار سلسله گورکانی هند مصراع بالا را در یکی از وقایع تاریخی تضمین کرده و بدان جهت به صورت ضرب المثل درآمده است، به شرح واقعه می پردازیم:
ظهیرالدین محمد بابر (888 - 937 هجری) که با پنج پشت به امیر تیمور می رسد، مؤسس سلسله گورکانیه در هندوستان است. بابر در زبان ترکی همان ببر- حیوان مشهور- است که بعضی از پادشاهان ترک این لقب را برای خود برگزیده اند. بابر پس از فوت پدر، وارث حکومت فرغانه گردید؛ ولی چون شیبک خان شیبانی اوزبک پس از مدت یازده سال جنگ و محاربه او را از فرغانه بیرون راند، به جانب کابل و قندهار روی آورد. مدت بیست سال در آن حدود فرمانروایی کرد و ضمناً به خیال تسخیر هندوستان افتاده در سال 932 هجری پس از فتح پانی پات، ابراهیم لودی پادشاه هندوستان را مغلوب کرد و داخل دهلی شد. آنگاه آگره و شمال هندوستان، از رود سند تا بنگال را به تصرف در آورده، بنیان خاندان امپراطوری مغول را در آنجا برقرار کرد که مدت سه قرن در آن سرزمین سلطنت کردند و از این سلسله سلاطین نامداری چون اکبر شاه و اورنگ زیب ظهور کرده اند.
سلسله مغولی هند سرانجام در شورش بزرگ هندوستان که به سال 1275 هجری قمری مطابق با 1857 میلادی روی داد، پایان یافت. ظهیرالدین محمد بابر جامع حالات و کمالات بود و کتابی درباره فتوحات و جهانداری ترجمه حال خودش به نام توزوک بابری به زبان جغتایی تألیف کرد که بعدها عبدالرحیم خان جانان به فرمان اکبر شاه آن را به فارسی برگردانید. بابر به فارسی و ترکی شعر می گفت و این بیت زیبا از اوست:
بازآی ای همای که بی طوطی خطت نزدیک شد که زاغ برد استخوان ما
باری، ظهیرالدین محمد بابر هنگامی که پس از فوت پدر در ولایت فرغانه حکومت می کرد و شهر اندیجان را به جای تاشکند پایتخت خویش قرار داد؛ در مسند حکمرانی دو رقیب سرسخت داشت که یکی عمویش امیر احمد حاکم سمرقند و دیگری دایی اش محمود- حاکم جنوب فرغانه بود. بابر به توصیه مادر بزرگش «ایران» از یکی از رؤسای طوایف تاجیک به نام یعقوب استمداد کرد. یعقوب ابتدا به جنگ محمود رفت و او را بسختی شکست داد و سپس امیر احمد را هنگام محاصره انیجان دستگیر کرد. بابر که آن موقع در مضیقه مالی بود، خزانه امیر احمد در سمرقند را که دو کرور دینار زر بود به تصرف آورد و آن پول در آغاز سلطنت بابر در پیشرفت کارهایش خیلی مؤثر افتاد. بابر با وجود آنکه در آن زمان بیش از سیزده سال نداشت شعر می گفت و با وجود خردسالی، خوب هم شعر می گفت. این شعر را هنگام مبارزه با عمویش امیر احمد سروده است:
با ببر ستیزه مـکن ای احـمد احــرار چالاکی و فرزانگی ببر عیانست
گر دیر بپایی و نصیحت نکنی گوش آنجا که عیانست چه حاجت به بیانست
مصراع اخیر به احتمال قریب به یقین پس از واقعه تاریخی مزبور که به وسیله بابر در دوبیتی بالا تضمین شده است، به صورت ضرب المثل درآمده در السنه و افواه عمومی مصطلح است.
منبع:
«ریشه های تاریخی امثال و حکم» تألیف زنده یاد مهدی پرتوی آملی
::چگونه باید یک خبر ناگوار را اطلاع داد!
داستان زیر را آرت بو خوالد طنز نویس پر آوازه آمریکایی در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می کند:
مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:
-جرج از خانه چه خبر؟
-خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.
-سگ بیچاره،پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟
-پرخوری قربان!
-پرخوری؟مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟
-گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.
-این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟
-همه اسب های پدرتان مردند قربان!
-چه گفتی؟همه آنها مردند؟
- بله قربان . همه آنها از کار زیادی مردند.
برای چه این قدر کار کردند؟
-برای اینکه آب بیاورند قربان!
-گفتی آب آب برای چه؟
-برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان!
-کدام آتش را؟
-آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.
-پس خانه پدرم سوخت ! علت آتش سوزی چه بود؟
-فکر می کنم که شعله شمع باعث این کار شد. قربان!
-گفتی شمع؟ کدام شمع؟
-شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!
-مادرم هم مرد؟
-بله قربان .زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سزش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان.!
-کدام حادثه؟
-حادثه مرگ پدرتان قربان!
-پدرم هم مرد؟
-بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.
-کدام خبر را؟
-خبر های بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید .من جسارت کردم قربان خواستم خبر ها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!!
شما انگار نظری داشتی؟؟
علوم رایانه = علوم کامپیوتر
در کنار کدهای مخربی مانند ? Manclick.B?و ? Kukuku.A?و ? Kleste.A?که به عنوان مهمترین بدافزارهای هفته گذشته معرفی شدند، استفاده ناصحیح از برنامههای اشتراک فایل ? P2P?و نیز دانلود کد الحاقی نرم افزار ?,Firefox? مخربترین تهدیدهای اینترنتی در روزهای اخیر اعلام شده اند.
به گزارش شرکت امنیتی پاندا، نشانه حضور کرم رایانهای ? Manclick.B?باز شدن صفحات اینترنتی متعدد به شکل ناخواسته و کپی شدن این کرم در بسیاری از پوشههای سیستم است.
ایجاد ورودیهایی در رجیستری ویندوز، ایجاد اختلال و توقف در فعالیت برخی نرم افزارهای کاربردی، غیرفعال شدن ? Registry Editor?و منوی ? start?در سیستم و همچنین جلوگیری از راه اندازی رایانه به شکل امن برخی از عملکردهای دیگر این کرم را تشکیل میدهند.
ویروس ? Kukuku.A?که به علت تغییر صفحه خانگی مرورگر و نمایش صفحات متعدد اینترنتی به زیانهای کشورهای شرق دور به این عنوان خوانده شده، قادر است با اتصال خودکار به وب سایتهای مخرب، ویروسها و بدافزارهای دیگری را نیز در سیستم وارد و فعال کند.
ویروس جدید و مهم بعدی ? Kleste.A?نام دارد که پس از نفوذ در سیستم به عنوان یک فایل اجرایی ویندوز با نام ? net.exe?شروع به ایجاد کپیهایی از خود در درایو حاوی فایلهای سیستم عامل میکند.
بررسیهای بیشتر نشان میدهد که خطر این ویروس تغییر فایلهای مهم سیستم و تبدیل آنها به نرم افزارهای مخرب است.
به عنوان مثال فایل ? winini.exe?تحت تاثیر این ویروس، قدرت تخریبی یک تروژان دانلود و فایل سیستمی ?winsys.sys?نیز قابلیتهای ضد امنیتی یک روت کیتن را به دست میآورند.
نکته جالب در مورد ? Kleste.A?این است که این ویروس با ایجاد تغییر در فایل های اجرایی ویندوز و اتصال به وب سایتهای خاص، خود را بطور متوالی به روز میکند و در نتیجه با اشکال جدید و قابلیتهای تازه تخریبی به حیات خود ادامه میدهد.
در میان شایعترین تهدیدهای اینترنتی در هفته گذشته میتوان به دو مورد مهم اشاره کرد.
نخست: استفاده از برنامههای اشتراک و تبادل فایل است که اخیرا در معرض حمله یک تروژان سریع الانتشار با نام ? WmaDownload.G?قرار گرفته اند. این کد مخرب اغلب فایلهای صوتی ? mp3?و نیز فایلهای ویدیویی ? mpg?را آلوده می کند.
نشانه آغاز فعالیت این کد، دعوت از کاربران اینترنت برای دانلود یک نرم افزار پخش فایلهای صوتی و تصویری است.
مورد دوم آلودگی یک فایل الحاقی برای نرم افزار مشهور فایرفاکس است که از طریق پایگاه اینترنتی ? Mozilla.com?بسیاری از کاربران اینترنت را با مشکل مواجه کرده است.
هرچند که دانلود این فایل الحاقی به دلایل امنیتی متوقف شده است، اما به کاربران فایرفاکس توصیه میشود اگر قبلا این فایل الحاقی را بصورت دستی یا خودکار دریافت کرده اند، با مراجعه به پایگاه ?www.infecteddornot.com? از عدم آلودگی سیستمهای خود اطمینان حاصل کنند.