سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
[ و او را گفتند خردمند را براى ما بستاى فرمود : ] خردمند آن بود که هر چیزى را به جاى خود نهد . [ پس او را گفتند نادان را براى ما وصف کن ، گفت : ] وصف کردم . معنى آن این است که نادان آن بود که هر چیز را بدانجا که باید ننهد ، پس گویى ترک وصف ، او را وصف کردن است چه رفتارش مخالف خردمند بودن است . ] [نهج البلاغه]
 
امروز: پنج شنبه 103 فروردین 9

صداقت عشق
 نوشته شده توسط یک گمنام در یکشنبه 87/6/10 و ساعت 2:0 صبح | نظرات دیگران()



به بادها بسپر تا مرا رها ببرند
به چشمهات، به آغاز ماجرا ببرند
تو در کجای جهانی که قاصدک ها را
ندا دهم که مرا هم به آن کجا ببرند؟
نه یوسفی که دلم خوش شود به آمدنت
نه آن که سمت مزارت دل مرا ببرند
شکسته قامت شعرم ز داغ تو، مپسند
قصیده های مرا دست بر عصا ببرند!
بهشت، دهکده کوچکی است می خواهند
تو را به باغ تماشایی خدا ببرند
ز پیله ات به در آرند تا پرت بدهند
ز رنگ و بوی تعلق تو را جدا ببرند
به پیشواز تو آنجا فرشته ها باید
جوانه های تر و تازه حنا ببرند
حدود اشک مرا برکه بر نمی تابد
بگو مرا به سرآغاز رودها ببرند....


 نوشته شده توسط یک گمنام در یکشنبه 87/6/10 و ساعت 1:0 صبح | نظرات دیگران()

اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی،بوته ای در دامنه ای باش،

ولی بهترین بوته‌ای باش که در کناره راه می‌روید.

اگر نمی‌توانی بوته‌ای باشی،علف کوچکی باش و چشم‌انداز کنار شاه راهی

 را شادمانه‌تر کن.......

اگر نمی‌توانی نهنگ باشی، فقط یک ماهی کوچک باش،

ولی بازیگوش‌ترین ماهی دریاچه!

همه ما را که ناخدا نمی‌کنند، ملوان هم می‌توان بود.

در این دنیا برای همه ما کاری هست کارهای بزرگ،

کارهای کمی کوچکتر و آنچه که وظیفه ماست،

چندان دور از دسترس نیست.

اگرنمی‌توانی شاه راه باشی،کوره راه باش،

اگر نمی‌توانی خورشید باشی، ستاره باش،

با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند.

هر آنچه که هستی، بهترینش باش..........


 نوشته شده توسط یک گمنام در شنبه 87/6/9 و ساعت 12:42 عصر | نظرات دیگران()

نگرانم برای روزهایی که میایند تا از تو تاوان بگیرند

نگرانم برای پشیمانی ات زمانی که هیچ سودی ندارد

روزگاری درد کشیدنت برایم عذاب آِِور بود

اما روزها خواهند گذشت

و تو آری  تو

آنچه را به من بخشیدی

ز دست دیگری باز پس خواهی گرفت

اسم تو صورت تو و یاد تو

تنها یک چیز را بخاطر من میاورد

===>      دروغ را     <===

تو یک دوست را از دست دادی و من دشمنم را شناختم

راستی میتوانی بگویی چه کسی ضرر کرده ؟؟


 نوشته شده توسط یک گمنام در شنبه 87/6/9 و ساعت 12:28 عصر | نظرات دیگران()

بسم المعشوق


 


 


 

خواستم بگویم صداقت فوق محبت است ...


 

اگر کسی رفاقت را با موضوع محبت جلوی صداقت انداخت بازنده بازی زندگیست...


 

مواظب باش پوست موز زیر پای دلت نباشد ...


 

چه دلت بیاید و چه دلت نیاید لیز می خوری و محکوم می شوی به سرنگونی ...


 

عزیز!


 

درد من درد با تو بودن یا نبودن نیست ...


 

درد من درد خداست ...


 

و دغدغه خدا در روی زمین برای خودش توحید و برای من و توعبودیت میباشد...


 

به درد خدا می خوری یا نه ... ؟!


 

من دوست دارم که تو در اردو گاه الهی


 

مرد در گیری در جبهه تقابل


 

تکوینی عالم بین حق و باطل به نفع خاکریز حق باشی ... .


 

چرخ ارابه قدرت خدا در آفرینش باید روان بچرخد ... .


 

تو چه می گویی و چه می خواهی و چه می کنی ؟!!


 

من نیامده ام تملق تو را بگویم و بی خودی قربان و صدقه ات بروم ... .


 

خوبی برای همه کس در ابتلای به بلای الهی است... .


 

من تو را مرد خدا می خواهم ... هیچ چیز دیگر را هم جز این قبول ندارم ... .


 

هستی یا نیستی ؟!!!


 

آنکه با تو بنای عشق بازی را دارد ولاف رفاقت میزند و می خواهد تو


 

را به رشوه ای به نام هدیه ولو به طعم دین و رنگ بدل خدا،معامله کند ، دارد به تو خیانت می کند و به جای خدا تو را به خویش معتاد میکند .......


 

این وسط تکلیف من را روشن کن خدا پرستی یا آدم پرست ؟!!!


 

اگر شیر سر زمین تو حید هستی یا علی ...!!!


 

این تو و این میدان حدود و احکام و تکالیف خدا وند و حماسه و ولایت ....


 

آقا امیر المومنین علی (علیه السلام ) که تو را برای یک ابدیت به می خواند....


 

اگر اهل لاس زدن و هوس بازی و خوشگذرانی هستی و با لعاب دین وآستر تظاهر به تقوا می خواهی کثافت باطن آنرا ماست مالی کنی آن هم امریست علی حده .....


 

تازه آنوقت کار ما شروع میشود... برمن و سایر نو جوانان و جوانان وغیرتمندان پاک و نورانی ولایتی و بسیجی و هیئتی واجب می شود تا نفس داریم با تو و آفات پیرامون تو بجنگیم که در سرزمین خدا فساد نکنی ....


 

مدتی است که خیلی نا را حتم ....


 

به چشمان خودم می بینم که داری به اسارت میروی ....


 

تو در این سلسله نه اولینی و آخرین هم نیستی ....


 

بترس از خدا


 

از آدم ربا ها و بچه دزدهای خیابان و کوچه های دلفریبی بترس ....


 

نگرانت هستم ...


 

من از آدم لوس و ننر و قرتی خیلی خیلی خیلی بدم می آید ....


 

کسی که تورا اینگونه می خواهد خائن است ....


 

می فهمی ؟!!!


 

خائن !


 

هر کس که می خواهد باشد! و هر اسمی که می خواهد داشته باشد !


 

دلاوری و مردانگی و غیرت و نترسی و و معرفت و عبادت و شهادت وعلم وادب همگی خاص بندگان خداست و خاص الخاص هنر شیعیان بسیجی امیر المومنین علی (علیه السلام ) از شهدای رفته گرفته تا شهدای مانده است ....


 

و اینها خرجی خداست و نه هیچ کس دیگر....


 

اصلا دوست ندارم آدم زده شوی ....


 

افکار و احوال و رفتارت را باز تعریف کن و گرنه بلغ ما بلغ ....


 

این آخرین باریست که گفتنی ها را می گویم....


 

و از این به بعد هر چه باشد عمل است ....


 

دیگر خود دانی ....


 نوشته شده توسط یک گمنام در شنبه 87/6/9 و ساعت 12:26 عصر | نظرات دیگران()

خدایا چگونه می توانی بی قراریم را ببینی؟

من که سرتا پا نیازم به تو و مهر تو

یعنی رحمت تو از مهر مادران کمتر است؟

تو که سایه رحمتت هیچوقت کوتاه نبوده!

به من بگو،


گناهی کردم که در مرام تو توان بخشیدنش نباشد؟

شرمم باد از این کوه گناه

که هر کارش می کنم قله اش آفتابیست!

چگونه فریادت کنم تا این سکوت سنگین را بشکنی


و با لبخندت آرامم کنی؟

خدایا  

تا حال همه خواندن ها از تو بوده و اجابت نکردن ها از من

زمین تا آسمان فرق است میان روبرگرداندن همچون من ای و اجابت نشنیدن از تو

مرا طاقت اجابت نشنیدن از تو نیست!


 نوشته شده توسط یک گمنام در شنبه 87/6/9 و ساعت 11:46 صبح | نظرات دیگران()

برای هزارمین بار پرسید          تا حالا شده دلتو بشکنم

منم برای هزارمین بار به دروغ گفتم

     نه.... که مبادا دلش بشکنه

 

 

همیشه حرفی را بزن که بتونی بنویسیش

           چیزی را بنویس که بتونی زیرش را امضا کنی

                   چیزی را امضا کن که بتونی پاش به ایستی.


 نوشته شده توسط یک گمنام در شنبه 87/6/9 و ساعت 11:43 صبح | نظرات دیگران()

چـشـم در راه  ِ تـو  اَ م

  ای تـو  بـاران ِ رهـــــایــی

  بـه تــَن ِ خســتــه ی شــب !

       . . .

  تــو  بـبـــا ر

  تا  بــِرویــَد گــل  ِ عـشــق

   زیـــن  کــویــری که

  اسـیــر  ِ عـطــش  است

       .....


 نوشته شده توسط یک گمنام در یکشنبه 87/4/9 و ساعت 11:5 صبح | نظرات دیگران()

 

 

بارانی ام , بارانی ام , بارانی از آتش

 یک روح بی پروا و سرگردانی از آتش

.

این کوچه ها , دیوارها , اصلاً تمام شهر

سوزان و من محبوس در زندانی از آتش

.

 اهل غزل بودم ، خدا یکجا جوابم کرد

 با واژه ای ممنوع  ، با انسانی از آتش

.

 بی شک سرم از توی لاکم در نمی آمد

 بر پا نمی کردی اگر طو فانی از آتش

.

 تا آمدی ، آتشفشانی سالها خاموش

 بغضش شکست و بعد شد طغیانی از آتش

.

 کاری که از دست شما هم بر نمی آمد

 من بودم و در پیش رویم خوانی ازآتش

.

 این روزها محکوم  ِ اعدامم به جرم عشق

 در انتظارم بشنوم   ، فرمانی از آتش

برگزیده از وبلاگ : شب غزل

http://www.shabghazal.persianblog.ir


 نوشته شده توسط یک گمنام در یکشنبه 87/4/9 و ساعت 11:3 صبح | نظرات دیگران()

این روزا عادت همه رفتن ودل شکستنه
درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه
این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه
گردای رو آینه ها فقط غم زندگیه
این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه
مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه
این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه
آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه
این روا آسمونمون پر از شکسته بالیه
جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه
این روزا کار آدما دلهای پاک رو بردنه
بعدش اونو گرفتن و به دیگری سپردنه
این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترین بهانشون از هم خبر نداشتنه
این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفاییه
جرم تمومشون فقط لذت آشناییه
این روزا توی هر قفس یکی دو تا قناریه
شبها غم قناریها تو خواب خونه جاریه
این روزا چشمای همه غرق نیاز شبنمه
رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه
این روزا ورد بچه ها بازی چرخ و فلکه
قلبای مثل دریامون پر از خراش و ترکه
این روزا عادت گلها مرگ و بهونه کردنه
کار چشمای آدما دل رو دیونه کردنه
این روزا کار رویامون از پونه خونه ساختنه
نشونه پروانگی زندگی ها رو باختنه
این روزا تنها چارمون شاید پرنده مردنه
رو بام پاک آسمون ستاره رو شمردنه
این روزا آدما دیگه تو قلب هم جا ندارن
مردم دیگه تو دلهاشون یه قطره دریا ندارن
این روزا فرش کوچه ها تو حسرت یه عابره
هر جا یکی منتظر ورود یه مسافره
این روزا هیچ مسافری بر نمی گرده به خونه
چشای خسته تا ابد به در بسته می مونه
این روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پر زدن و نموندنه
این روزا درد آدما فقط غم بی کسیه
زندگیشون حاصلی از حسرت و دلواپسیه
این روزا خوشبختی ما پشت مه نبودنه
کار تموم شاعرا فقط غزل سرودنه
این روزا درد آدما داشتن چتر تو بارونه
چشمای خیس و ابریشون همپای رود کارونه
این روزا دوستا هم دیگه با هم صداقت ندارن
یه وقتا توی زندگی همدیگر و جا می ذارن
جنس دلای آدما این روزا سخت و سنگیه
فقط توی نقاشیا دنیا قشنگ و رنگیه
این روزا جرم عاشقی شهر دل و فروختنه
چاره فقط نشستن و به پای چشمی سوختنه
اسم گلا رو این روزا دیگه کسی نمی دونه
اما تو تا دلت بخواد اینجا غریب فراوونه
این روزا فرصت دلا برای عاشقی کمه
زخمای بی ستاره ها تشنه یاس مرهمه
این روزا اشک مون فقط چاره ی بی قراریه
تنها پناه آدما عکسای یادگاریه
این روزا فصل غربت عشق و یبدهای مجنونه
بغضای کال باغچه منتظر یه بارونه
این روزا دوستای خوبم همدیگر رو گم میکنن
دلای پاک و ساده رو فدای مردم میکنن
این روزا آدما کمن پشت نقاب پنجره
کمتر میبینی کسی رو که تا ابد منتظره
مردم ما به همدیگه فقط زود عادت می کنن
حقا که بی وفایی رو خوب هم رعایت میکنن
درسته که اینجا همه پاییزا رو دوست ندارن
پاییز که از راه میرسه پا روی برگاش می ذارن
اما شاید تو زندگی یه بغض خیس و کال دارن
چند تا غم و یه غصه و آرزوی محال دارن
این روزا باید هممون برای هم سایه باشیم
شبا یه کم دلواپس کودک همسایه باشیم
اون وقت دوباره آدما دستاشون رو پل میکنن
دردای ارغوانی رو با هم تحمل می کنن
اگه به هم کمک کنیم زندگی دیدنی میشه
بر سر پیمان می مونن دوستای خوب تا همیشه
اما نه فکر که میکنم این کار یه کار ساده نیست
انگار برای گل شدن هنوز هوا آماده نیست
 نوشته شده توسط یک گمنام در شنبه 87/2/21 و ساعت 1:0 عصر | نظرات دیگران()
   1   2      >
درباره خودم

خاطرات
یک گمنام
شهیدان از همان آغاز ،ساکنان بهشت عدن الهی بوده اند.

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 9
مجموع بازدیدها: 225238
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو