سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دانشمند باش، یا دانشجو، یا شنونده، و یا دوستدار آنان . پنجمین مباش که هلاک می شوی . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
امروز: پنج شنبه 103 آذر 8

آن که دائم طلب سوختن ما می کرد
کاش می آمد و از دور تماشا می کرد
مثل این که خیلی دلتون می خواد سوختن کسی رو ببینید که سال ها قبل روحش در شلمچه جا موند و جسمش در مهران زخم خورد و خونش کوه های سومار رو سرخ کرد، ولی دل سنگش همچنان در تهران می طپد.
خوش به حالتون.
خیلی از دوستان گفتند که بقیه "شیرین تر از زهر" را بنویسم، ولی این آتش درون نمی گذاره.
نمی دونم شاید بعضی ها به این دل نوشته های زخمی به چشم داستان و تخیل نگاه کنن، ولی فقط بگم که یادآوری همه صحنه هایی که می خونید، بدجوری دل خودم رو آتیش می زنه.

کاش اون روزای قشنگ که دور و برمون پر بود از ملائک زمینی، یکی پیدا می شد که توی صبحگاه دوکوهه، اون بالا داد بزنه:
آهای اونایی که دلتونو به دنیا خوش کردین
آهای اونایی که مثلا می خواین بمونین که ببینین آینده چی میشه
آهای اونایی که به قول خودتون می خواین شهید نشین که شاهد آینده باشید تا آینده رو شهید نکنن
آهای بیچاره هایی که موندن رو به رفتن با رفیقاتون ترجیح میدین
...........
اشکتونو در میارن
حال همه تونو می گیرن
توی گرداب گناه ولتون میکنن
نه
خودتون ول میشین
می افتین توی سراشیبی معصیت
......
آهای
تو که خیلی ادعات میشه
از خاطرات شهادت رفیقات تعریف می کنی؟
لحظه های آخر مصطفی و هاتف رو این ور و اون ور میگی؟
دیر نیست
وایسا ببین همینا باهات چیکار می کنن
چیکار میکنن؟
خب معلومه
ولت می کنن
میذارن عمر نوح پیدا کنی
همه اش بشینی تو حسرت اون روزا بسوزی و دلت رو سر مردم خالی کنی
با حاله نه؟
نفرین ... نفرین ... نفرین
خدا نکنه شهدا آدم رو نفرین کنن
باید بمونی و روزی صد بار با یاد قشنگی هاشون بسوزی
اگه اون روز تیر می خوردی و می مردی، حداقل اسم شهید روت بود
ولی امروز
واویلا
من که روم نمیشه بگم
خودتم نگو
خیلی وضعت خرابه
گفتم نگو
ببند دهنت رو
بدبخت
می دونی اگه همین حرفا رو اون جاهایی که میری خاطره شهدا رو بگی، سر زبون بیاری چی میشه؟
چی؟
شیرینه؟
غیب گفتی
اگه نگفته بودی که اشتباه می گرفتمت
شیرینه؟
خب معلومه که گناه شیرینه
اینو همه می دونن.
لازم نکرده تو براشون بگی
ولی برای اون جوونایی که هیچی رو ندیدن خیلی شیرینه نه برای تو که ...
نمی خوام بگم چی ها دیدی
خودت بهتر می دونی
شیرینه بله خیلی شیرینه
ولی همین شیرینیه که یاد رفیقاتو تلخ می کنه
بخور
کوفت کن
ببین
حال کن
عشق کن
حالشو ببر
صفا کن
ولی حاضری چقدر از این لحظه ها و ساعت های شیرین گناه آلود رو بدی ولی فقط یه گوشه چشم ببینی؟
هیچی؟
خیلی بدبختی
.......
ببخشین که چرت و پرت شد
اصلا حس و حال ندارم.
می خوام ....
ولش کن

رفتم که خار از پا کشم
محمل ز چشمم دور شد
یک لحظه من غافل شدم
یک عمر راهم دور شد


 نوشته شده توسط یک گمنام در جمعه 87/3/3 و ساعت 11:53 عصر | نظرات دیگران()
<      1   2   3   4      
درباره خودم

خاطرات
یک گمنام
شهیدان از همان آغاز ،ساکنان بهشت عدن الهی بوده اند.

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 7
مجموع بازدیدها: 229152
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو