خاطرات
گفتا که شرح حالم در بزم یاوران است گفتم نشان کویت برگو که من بدانم گفتا تمام عالم گاهی به جمکران است گفتم که عمرم آخر طی شد به انتظارت گفت افضل عبادت در نزد شیعیان است گفتم که طاقت من د رغیبتت به سر شد گفتا خوشا به حالت صبر از تو شادمان است گفتم که آرزویم درک حضورت ای دوست گفتا که در حضوری این گاه امتحان است گفتم که شرم دارم از حال خود و یاران.....
گفتا که دل گهی خون از بعض پیروان است گفتم غم تو ای دوست بر جان من صفا داد گفتا به غم بیفزا این کار عاشقان است...
گفتا رسید بر ما، در نزد ما امان است گفتم که در نمازم ذکر تو بر لب آمد گفتا که ذکر ما و ذکر خدا همان است گتم جمال رویت دل برده از دل من گفتا که شکر بنما این هدیه رایگان است گفتم که آرزویمیک لحظه دیدن توست گفتا که دیده ای تو سرّی در آن نهان است گفتم که شرح حالی از خود بگو برایم.....