خاطرات
طلائیه
حدود ?? کیلومتر از جاده اهواز-خرمشهر را که طی کنید؛به سه راهی برمی خورید با نام
طلائیه و یک جاده فرعی؛شما را به سمت غرب تا نزدیکی مرز ایرن و عراق می برد.زمین
طلائیه؛هموار و سطح آن پوشیده از خاک و رسوب نمک است و در زمان بارندگی؛با طغیان آب
هور بیشتر طلائیه هم زیر آب می رود.
طلائیه آن روزها پر بود از میدان مین و موانع غیر طبیعی و به عنوان محور اصلی برای هدایت و
حفظ پیروزی در عملیات خیبر؛منطقه ای کلیدی محسوب می شد.هدف از این عملیات؛از بین
بردن نیروهای سوم سپاه عراق و تامین جزایر مجنون شمالی و جنوبی بود.مرحله اول
عملیات در سوم اسفند ماه ???? با درهم شکستن خطوط دشمن در همه محورها همراه
بود.در روز چهارم عملیات؛بخشی از نیروها در شهر القرنه؛یکی از شهرهای مرزی عراق
حضور یافتند و مردم شهر با مشاهده آنان به استقبال آمده و سر راه آن ها گوسفند قربانی
کردند.مرحله دوم عملیات برخلاف مرحله اول؛با آتش سنگین دشمن همراه بود؛طوری که
شهید میثمی که در آن جا حاضر بود می گفت:هر کس در طلائیه ایستاد؛اگر در کربلا هم بود
می ایستاد.شهید خرازی؛فرمانده لشکر امام حسین(ع) در شب عملیات تمامی نیروهای تحت
امر خود را فراخواند و در تاریکی شب و فضایی مملو از معنویت به حاضرین گفت:امشب شب
عاشوراست.ما با تمام توان به لشکر دشمن خواهیم زد.هر کس می تواند بماند و هر کس نمی
تواند؛آزاد است که برود.آن شب نیروهای لشکر در طلائیه شب خونینی را پشت سر
گذاشتند.صبح فردا؛فرمانده لشکر که در خط مقدم درگیری حضور داشت؛بر اثر اصابت ترکش
دست خود را از دست داد.در مرحله سوم عملیات؛در یک برآورد؛دشمن نزدیک به یک میلیون
گلوله توپ و خمپاره استفاده کرد.جنگ در جزایر با توجه به توان خودی و دشمن؛به دور از
محاسبات نظامی بودو تنها معنویت و روحیه بالای رزمندگان بود که باعث مقاومت آن ها می
شد.در این نبرد بود که حاج محمد ابراهیم همت به شهادت رسید.
حمید باکری-قائم مقام لشکر عاشورا-جلوه ای دیگر از حماسه مقاومت را در صحنه نبرد خیبر
به نمایش گذاشت.پس از شهادت باکری؛جسد او و همرزمانش در همان جا بر زمین ماند.به
دنبال این امر؛فرماندهی قرارگاه به برادر او؛مهدی باکری؛فرمانده لشکر عاشورا تکلیف می کند
که جسد برادرش را به عقب منتقل کند.اما او چنین می گوید:هر وقت جسد سایر شهدا به
عقب منتقل شود جسد حمید را نیز برمی گردانیم.رژیم عراق پس از ناامیدی از باز پس گیری
جزایر شمالی و جنوبی مجنون؛دیوانه وار به شروع به بمباران شیمیایی کرد و شدت آن به
حدی بود که حتی یگان های خودش نیز از این بمباران بی نصیب نماندند.
رفته رفته؛تفحص پا گرفت و بچه ها؛هر روز نقاط بسیاری را در طلائیه برای پیدا کردن
اجساد؛زیرو رو می کردند.پس از عملیات خیبر؛عملیات بدر به منظور تسلط بر جاده بصره-
العماره و راهیابی به مرکز اصلی هورهای غرب دجله به اجرا درآمد.پس از عبور از رودخانه
دجله؛نیروها با روشن شدن هوا تحت فشار شدید دشمن قرار گرفتند و در این میان تنها مهدی
باکری و جمع معدود یاران وفادارش به نبرد ادامه دادند.به مرور؛با حاد شدن وضعیت؛فرمانده
لشکر عاشورا به به صورت تک تیرانداز و آرپی جی زن وارد عمل شد و در این حین بر اثر اصابت
تیر به پیشانی اش جراحت سنگینی برداشت و برای درمان به عقب انتقال یافت.در این
وقت؛دشمن با نزدیک شدن به رودخانه دجله و مشاهده قایقی که جسم نیمه جان باکری در
میان آن بود؛آن را با آرپی جی مورد اصابت قرار داد و به این ترتیب؛دجله؛جنازه سوخته شهید
مهدی باکری را به منطقه نامعلومی برد.عملیات بدر؛جایگاهی ویژه در ارتقاء و رشد ابعاد فکری
و عملی سازمان رزم نیروهای ایرانی دربرداشت و دورنمایی را ترسیم کرد که بعدها فتح
فاو؛بخشی از ثمره آن بود.
اکنون سال ها از جنگ می گذرد و سال هاست که دیگر در طلائیه و مناطق عملیاتی اطراف آن
پیکر شهیدی پیدا نشده است.شهید علی محمودوند و دوستانش در تفحص همه جنازه های
گمشده را پیدا کرده اند!اما شب هنگام؛وقتی هور در تاریکی فرومی رود و طلائیه آهنگ خفتن
می کند؛هنوز می توان از این سرزمین صدای گام های شهیدان و آوای رحیلشان را شنید...
فرازی از یکی از دستنوشته های شهیداحمد کاظمی
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوندا فقط میخواهم شهید بشوم،شهید درراه تو.
خدایا مرا مرا بپذیر ودر جمع شهدا قرار بده.
خداوندا روزی شهادت میخواهم که از همه چیزی خبری هست، الا شهدات ،ولی خداوندا تو
صاحب همه چیز وهمه کس هستی وقادر توانایی.
ای خداوند کریم ورحیم وبخشنده،تو کرمی من ،لطفی بفرما،مرا شهید راه خودت قرار ده.
با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی،وشهادت بهترین راه برای دست یافتن به این
عشق.
سرت بر زانوی آقا جدا شد؟
دو چشمانت به روی ماه وا شد؟
هزاران مثل تو صدپاره گشتند
شلمچه این چنین کرب و بلا شد
دل من در شلمچه ماند با تو
هزاران بیت غربت خواند با تو
نمی گنجد شهادت در دو بیتی
«چگونه می توان فهماند» با تو
چه قفل سینه ها وا شد به دستت
اگرچه نام تو گم شد شهیدم
هزاران نام پیدا شد به دستت
شهیدان از همان آغاز ،ساکنان بهشت عدن الهی بوده اند.
آنان چند صباحی مهمان این عالم خاکی شدند تا به ابتلائاتی سخت آزموده شوند وبهای
سکونت ابدی شان در بهشت جاودانه را بپردازند،تا فردای قیامت،این حجت الهی بر همان تمام
شود که؛بهشت را به بها میدهند،نه به بهانه.
این ساکنان عالم بالا،رد پاهایی از خود برروی زمین گذاشتند تا به ما بازماندگان در عالم خاکی
راه بنمایانند،و مصداقی بشوند برای آیه شریفه:وبالنجم هم یهتدون
با من سخن بگو دوکوهه
اگر بپرسی دوکوهه کجاست چه جوابی بدهیم؟ بگویم دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که بسیجیها
را در خود جای میداد و بعد سکوت کنیم؟ پس کاش نمیپرسدی که دوکوهه کجاست چرا که جواب گفتن به
این سوال بدین سادگیها ممکن نیست. کاش تو خود در دوکوهه زیسته بودی که دیگر نیازی به این سوال نبود.
اگر آنچنان بود، شاید تو هم امروز با ما به دوکوهه میآمدی.
دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که سالهای سال با شهدا زیسته است با بسیجیها و از آنها
روح گرفته است روحی جاودانه.
یک بار دیگر! سلام دوکوهه
قطارها دیگر در دوکوهه نمیایستند و بسیجیها از آن بیرون نمیریزند. قطارها دوکوهه را فراموش کردهاند. اما
شهداء انسی دارند با دوکوهه که مپرس.
میگویی نه؟ از حوض روبروی حسینیه حاج همت بپرس که همه شهدای دوکوهه با آب آن وضو ساختهاند. در
حاشیه اطراف حوض تابلوهایی هست که به یاد شهدا روییدهاند اما الفت شهدا با این حوض نه فکر کنی که به
سبب تابلوهاست. من چه بگویم اینها سخنانی نیست که بتوان گفت. تو خودت باید دریابی وگرنه چه جای سخن؟
ای دوکوهه، تو را با خدا چه عهدی بود که از این کرامت برخوردار شدی و خاک زمین تو سجدهگاه یاران خمینی
شد؟ و حال چه میکنی در فراق پیشانیهایشان که سبب متصل ارض و سماء بود و آن نجواهای عاشقانه؟
سکوت کرده و دم برنمیآورد. ما که میدانیم زمان بستر جاری عشق است تا انسانها را در خود به خدا برساند و
حقیقت تمامی آنچه در زمان حدوث مییابد باقی است. پس از حسینیة حاج همت بخواه که مهر سکوت را از لب
برگیرد و با ما سخن بگوید.
حسینیه حاج همّت قلب دوکوهه است حیات دوکوهه از اینجا آغاز میشد و به همین جا باز میگشت. وقتی
انسان عزادار است. قلب بیش از همه در رنج است و اصلاً رنج بردن را همه وجود از قلب میآموزند دوکوهه قطعه
ای از خاک کربلا است، اما در این میان حسینیه را قدری دیگر است. کسی میگفت: کاش حسینیه را زبانی بود
تا با ما بگوید از آن سری که میان او و کربلاست گفتم حسینیه را آن زبان هست. کو محرم اسرار؟ دوکوهه، خاک و
آب و در و دیوارهایش، همة وجودش با حضور شهداء آن همه انس داشته است که اکنون در این روزهای تنهایی
جایی مغمومتر از آن نمییابی. دوکوهه مغموم است و در انتظار قیامت دلش برای شهدا تنگ شده است.
عالم محضر شهداست اما کو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلأ ظاهری خود را نبازد؟
زمان میگذرد و مکانها خروجی شکستند اما حقایق باقی هستند. شهید حاجیپور زنده است من و تو مردهایم.
شهدا صدق و استقامت خویش را در آن عهد ازلی که با خدا بسته بودند اثبات کردند.
کاش ما درخیل منتظران شهادت باشیم.