سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
هر گاه روزی بیاید که در آن بر دانشم نیفزایم، پس در آمدن خورشید آن روز بر من خجسته مباد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
امروز: یکشنبه 103 اردیبهشت 9

پیراهن غصه هایم را به تن می کنم

و می نویسم از تمام شمع های امیدی که در دالان قلبم خاموش مانده اند

و از پروانه های بی وفای روزگار که با رفتنت آن ها مرا ترک گفته اند.

شاعر می شوم

به اندازه ای که رنگ چشمان تو را در قاب نوشته هایم جای دهم

و به آن ها بگویم امروز بی قرار تر از همیشه ام.

شاعر می شوم به اندازه ای که لبخند تو را روی نوشته هایم بیابم

و ببینم آنها با حضور نامت در صفحات دفترم خوشحالند

و از نبودنت در صفحه روزگار نالان.

از تمام غصه هایی که  پیچک وار دیواره قلبم را مچاله کرده اند

درمی یابم که شاعران بی قرارند.

بی قرار و محزون درست مثل نی و آن شاپرکی

که  دیروز از پیرزن تنهای قصه ها می گفت.

شاعران تنهایند.

این را امروز از باورهای فرداهای گذشته دانستم

از چشمان بی فروغشان که در فردا خشکید.

پس من هم شاعر بودم.

از همان روزی که  خانه خاکی را بر گل ها و سنجاقکهای روی زمین ترجیح دادی.

از همان روزی که چشم هایت را بستی و مهمان خاک  گشتی

و همه اینها یک بهانه دارد

 بهانه من رفتن توست. تو مرا خیلی زود شاعر کردی...خیلی زود.


 نوشته شده توسط یک گمنام در چهارشنبه 87/7/24 و ساعت 12:37 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم

خاطرات
یک گمنام
شهیدان از همان آغاز ،ساکنان بهشت عدن الهی بوده اند.

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 59
مجموع بازدیدها: 225833
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو